سایکولوژیست های بدکردار: کارل راجرز
کارل راجرز (1987-1902 Carl Rogers) در شیکاگوی آمریکا به دنیا آمد. پدرش مهندس عمران و پیمانکار بسیار موفقی بود، و به همین دلیل، راجرز در کودکی هیچ مشکل مالی نداشت. راجرز خودش را به این صورت توصیف میکند: «فرزند میانی در خانوادهای بزرگ و بسیار در هم بافته، که سخت کوشی و مسیحیت (پروتستان اصول گرا، حتی افراطی)، در آن ارزشمند بود.» راجرز میگوید که «بچههایم باورشان نمیشود که آن زمان حتی آب گازدار نیز نوشابهای مکروه محسوب میشد. یادم میآید که وقتی اولین نوشابه? گازدار را نوشیدم، احساس گناه به من دست داد.» والدین راجرز به او و دیگر بچهها اجازه نمیدادند با بچههای غریبه دوست شوند زیرا هر کسی به غیر از خویشاوندان، به کارهای مشکوک مشغول بودند.
کارل راجرز در کودکی
در نتیجه این پیش ذهنیت نسبت به «غیر خودی ها»، راجرز مدت زمان زیادی را به تنهایی میگذراند، هر چه دم دستش میرسید را میخواند، از جمله دائرةالمعارفها و لغتنامههای مختلف. در اوک پارک، خانواده? راجرز در محلهای نسبتاً مرفهنشین زندگی میکردند.
راجرز در دوازده سالگی به همراه خانواده اش به مزرعهای در 50 کیلومتری شیکاگو نقل مکان کرد. خانه مرفه آنها در مزرعه، سقف آردواز، کف کاشیکاری، هشت اتاق، و پنج حمام داشت. در پشت خانه، یک زمین تنیس خاکی قرار داشت. در همین مزرعه بود که راجرز برای اولین بار به علوم علاقهمند شد. تمایل راجرز به تنهایی در دبیرستان ادامه یافت. در این مدت او فقط دو دوست داشت. او دانش آموزی ممتاز بود و تقریباً همیشه A میگرفت. دروس مورد علاقه اش، انگلیسی و علوم بود.
در 1919، راجرز در دانشگاه ویسکانسین، در رشته کشاورزی ثبت نام کرد. این همان دانشگاهی بود که هم پدر و هم مادرش، دو برادر و یک خواهرش در آنجا درس خوانده بودند. راجرز در سالهای اول دانشگاه در امور مذهبی بسیار فعال بود. در 1922 با نُه نفر دیگر از دانشجویان برای شرکت در کنفرانس WSCFC به پکن (چین) اعزام شد. این سفر ششماهه تأثیر عمیقی روی راجرز گذاشت. او بدون واسطه و بهطور مستقیم با مردمی از فرهنگها و مذاهب مختلف آشنا شد. راجرز در بازگشت از چین، در کشتی، ناگهان به ذهنش رسید که مسیح نباید خدا باشد، بلکه باید انسانی مثل انسانهای دیگر باشد. او تصمیم گرفت که دیگر به خانه برنگردد و در نامهای به والدینش نوشت که دیگر نمیخواهد به مذهب پروتانیسم آنها مقید باشد. راجرز از مذهب افراطی پروتستانیسم انصراف داد. در بازگشت به دانشگاه، راجرز از کشاورزی به تاریخ تغییر رشته داد. او در 1924 مدرک لیسانس گرفت.
بعد از فارغالتحصیلی، راجرز با دوست دوران کودکی خود ازدواج کرد، هر چند که والدینش با این کار بسیار مخالف بودند. آنها دو فرزند به دنیا آوردند (دیوید، 1926، و ناتالی، 1928). جالب این است که وقتی دیوید به دنیا آمد، راجرز میخواست او را طبق اصول رفتارگرایی واتسونی بزرگ کند. خوشبختانه، و به قول خود راجرز، همسرش هلن به اندازه کافی عقل سلیم داشت تا به رغم همه? «دانش» روانشناسی راجرز، که بسیار مخرب بود، مادر خوبی برای فرزندانشان شود. راجرز میگوید که مشاهده? بزرگ شدن فرزندانش به او در باره? انسانها، رشد انسان، و روابط میان فردی آنها چیزهایی یاد دادهاست که آموختن آنها از طریق شغلی و حرفهای غیرممکن بود.
کارل راجرز
بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه، راجرز در LUTS در نیویورک ثبت نام کرد. اما احساس میکرد که به غیر از کمکهای مذهبی، باید روش دیگری برای کمک به مردم وجود داشته باشد. بعد از دو سال فعالیت در این سمینار، او به دانشگاه کلمبیا رفت و در رشته روانشناسی بالینی به تحصیل پرداخت و در 1928 فوق لیسانس، و در 1931 دکترا گرفت. تز دکترای وی در باره? اندازهگیری تنظیم یا سازگاری شخصیت در کودکان بود.
بعد از دریافت مدرک دکتری، راجرز به عنوان روانشناس در دپارتمان مطالعات کودکان در انجمن پیشگیری خشونت با کودکان در رُچستر، نیویورک، مشغول به کار شد. او در طول تحصیلات دکترا، در همین انجمن به عنوان همکار فعالیت داشت. در همانجا بود که راجرز با چنیدن تجربه مواجه شد که بعدها بر نظریه? شخصیت، و رویکرد وی به روان درمانی به شدت تأثیر گذاشتند. اولاً او متوجه شد که روانکاوری که رویکرد غالب در این انجمن بود، بیشتر اوقات ناموثر است. ثانیاً، متوجه شد که صاحب نظران مطرح در روانشناسی، در این مورد که برای درمان افراد مبتلا به اختلالات روانی کدام روش بهتر است، اختلاف نظر داشته، و نمیتوانند به توافق برسند. ثالثاً، متوجه شد که گشتن به دنبال یک «بینش» (بصیرت یا شهود) به مشکلات روانی معمولاً راه به جایی نمیبرد و باعث دلسردی میشود. تقریباً در همین زمان بود که راجرز تحت تأثیر آلفرد آدلر قرار گرفت. او از آدلر آموخت که مطالعات موردی طولانی، موضوعاتی سرد، مکانیکی، و غیرضروری هستند. او همچنین متوجه شد که روان درمانگران مجبور نیستند وقتشان را در تحقیق و تفحص در گذشته بیماران صرف کنند. به جای آن، آنها باید به زمان حال بیماران (محیط بلافاصله و بلاواسطه) بپردازند و ببینند که بیماران در حال حاضر در چه شرایطی قرار دارند.
کارل راجرز
راجرز اولین کتاب خود به نام درمان بالینی کودکان دشوار را در سال 1939، زمانی که هنوز در دپارتمان مطالعات کودکان بود، نوشت. در 1940، او از کار عملی به کار آکادمیک تغییر فعالیت داد. در این سال، راجرز در دانشگاه اوهایو سمت استادی روانشناسی بالینی را به عهده گرفت. در همانجا بود که راجرز به فرمولبندی و امتحان رویکرد خودش به روان درمانی پرداخت. در 1942، کتاب «مشاوره و روان درمانی: مفاهیم عملی نوین تر» را نوشت. در این کتاب، او اولین جایگزین عمده برای روانکاوی را توصیف کرد. ناشر کتاب ابتدا تمایلی به چاپ آن نداشت، زیرا فکر میکرد که تیراژ 2000 نسخهای آن به فروش نخواهد رفت. این تیراژ فقط برای پوشش هزینههای چاپ کافی بود. تا سال 1961، این کتاب 70000 نسخه فروش داشت و هنوز هم فروش خوبی دارد.(به نقل از ویکی پدیا)
کارل راجرز
هنگامی که راجرز 22 سال داشت و در یک کنفرانس دانشجویان مسیحی در چین شرکت کرده بود، سرانجام خود را از اعتقادهای بنیادگرایانه والدینش آزاد ساخت و یک فلسفه زندگی آزاداندیش تری برای خود پی ریزی کرد (راجرز، 1967). او متقاعد شد که مردم باید زندگی شان را به وسیله تفسیری که خودشان از رویدادها به عمل می آورند هدایت کنند، نه اینکه به اعتقاد دیگران متکی باشند. (کتاب تاریخ روانشناسی نوین، شولتز، ص 536)
کلمات کلیدی: