انسان شناسی سایکولوژیست ها (11): راجرز
کارل راجرز
به اعتقاد راجرز افرادی که از نظر روانی سالم هستند میتوانند خودشان، افراد دیگر و رویدادهای موجود در محیطشان را به صورتی که واقعاً هستند، درک کنند. اینگونه افراد آزادانه نسبت به تمام تجربیات گشوده هستند، زیرا به نظر انها هیچ چیزی برای خودپنداره آنها تهدید کننده نیست. به نظر راجرز شخص کامل نتیجه مطلوب رشد روانی و تکامل اجتماعی است. چنین شخصی هیج تجربهای را تحریف نکرده یا از آن دوری نمیکند، در هر لحظه زندگی میکنند و تمام تجربیات تازه هستند، به ارگانیزم و واکنشهای و پاسخهای خودشان اعتماد دارند نه داوریهای دیگران، معیارهای اجتماعی و قضاوتهای عقلانی خود (من یاد گرفتهام که کل احساس ارگانیزم من از یک موقعیت، قابل اعتمادتر از عقل من است، راجرز، 1961)، تصمیمگیری آزاد و بدون قید و بند و ممانعت، خلاق و دارای زندگی سازنده و سازگارانه نسبت به تغییر شرایط محیط، مواجهه با مشکلات.
راجرز برای مشخص کردن شخص کامل کلمه شکوفاکننده را به کار برد نه شکوفاشده. کلمه دوم به شخصیت پرداخت شده یا راکد اشاره دارد که مورد نظر راجرز نبود. رشد خود همیشه در حال پیشروی است. کامل بودن مسیر است نه مقصد. اگر تلاش و پیشرفت متوقف شوند، شخص خودانگیختگی، انعطافپذیری و گشودگی به تجربیات جدید را از دست میدهد. تأکید راجرز بر تغییر و رشد، در کلمه شدن کتاب «درباره انسان شدن» او دیده میشود.
به اعتقاد راجرز اشخاص کامل در آفرینش خودشان آزادی انتخاب دارند و هیچ جنبه از شخصیت برای آنها تعیین نمیشود. از نظر او اگرچه گرایش شکوفایی ذاتی است، ولی فرایند شکوفاشدن بیشتر تحت تأثیر نیروهای اجتماعی قرار دارد تا نیروهای زیستی.
راجرز هدف نهایی و ضروری زندگی را کامل شدن میداند. از نگاه او انسان توسط نیروهای زیستی غریزی هدایت نمیشود یا به وسیله رویدادهایی که در پنج سال اول زندگی اتفاق افتادهاند کنترل نمیشود. نگرش انسان به سوی آینده است، پیشرونده است نه پسرونده و به سوی رشد گرایش دارد نه رکود.
انسان شناسی سایکولوژیست ها (10): مازلو
آبراهام مازلو
مازلو هدف نهایی و ضروری زندگی را خودشکوفایی (تحقق خود یا به فعلیت رسیدن خود) میدانست و معتقد بود به شرط فراهم بودن شرایط مناسب، انسان میتواند به سطح بالای کارکرد برسد (شولتز، ص 355).
مازلو تصور میکرد شرارت بخش ذاتی ماهیت انسان نیست، بلکه حاصل محیط نامناسب است. او اعتقاد داشت برخی افراد به قدری شرور هستند که نمیتوان آنها را اصلاح کرد و در نهایت چیزی جز تیرباران برای آنها کارساز نیست.
مازلو سلسله مراتبی از پنج نیاز ذاتی را معرفی کرد که رفتار انسان را برانگیخته و هدایت میکنند و عبارتند از نیازهای فیزیولوژیکی، ایمنی، تعلقپذیری و عشق، احترام و خودشکوفایی. مازلو این نیازها را غریزی میدانست و برای آنها عوامل تعیین کننده ارثی محسوس قائل بود. با این حال معتقد بود، این نیازها توسط یادگیری، انتظارات فرهنگی، ترس و مخالفت به تعویق میافتند.
در هرم سلسله مراتب نیازهای مازلو، نیاز به خودشکوفایی در رأس هرم قرار دارد. وی نیاز به خودشکوفایی را ذاتی و بینیاز از آموختن میدانست و علت اینکه کمتر از یک درصد مردم در این حالت هستند را ضعیف بودن این نیاز میدانست. به عقیده وی هر چه نیاز موجود در سلسله مراتب بالاتر باشد، ضعیفتر است و توانمندی کمتری دارد و به همین دلیل به سهولت دچار اختلال یا بازداری میشود. از دیدگاه مازلو در صورت ایجاد مشکل در ارضاء نیازهای فیزیولوژیکی و ایمنی، نیاز خودشکوفایی از اهمیت کمتری برخوردار میشود.
مازلو یک دلیل ناکامی در خودشکوفا شدن را عقده یونس یعنی ترس و تردید نسبت به توانائیها میدانست. فرد میترسد اقدام به حداکثر رساندن توانش به شرایطی منجر شود که قادر به سازگاری با آن نباشد. خودشکوفایی مستلزم جرأت است.
وی ویژگی افراد خودشکوفا را چنین معرفی میکند: درک واضح واقعیت، پذیرش خود، دیگران و طبیعت، خودانگیختگی و سادگی و طبیعی بودن، احساس تعهد نسبت به یک آرمان، استقلال و نیاز به خلوت، تازگی فهم و درک، تجربههای عرفیانی یا اوج، علاقه اجتماعی، روابط میان فردی عمیق، تحمل و پذیرش دیگران، خلاقیت و نوآوری، مقاومت در برابر فرهنگآموزی و فشارهای اجتماعی، ساختار منش دموکراتیک و بدون تعصب (شولتز، ص 350).
افرادی که به ارضاکردن نیاز خودشکوفایی مشغولند، به تحقق بخشیدن توان خود و به شناختن و فهمیدن محیط خود علاقهمند هستند. آنها در حالت فرانگیزش (فراتر از انگیزشهای کمبود مثل گرسنگی و ...)، به دنبال کاهش تنش، ارضاکردن یک کمبود یا تلاش برای هدفی خاص نیستند. بلکه هدف آنها غنی ساختن وتوسعه دادن زندگی و افزایش تنش از طریق انواع تجربههای چالشانگیز است. از آنجا که تمام نیازهای کمبود افراد خودشکوفا برآورده شدهاند، آنها در سطحی فراتر از تلاش برای شیء هدف خاص جهت ارضاکردن یک نیاز کمبود عمل میکنند. آنها در حالتی از «هستی» قرار دارند. آنها به صورت خودانگیخته، طبیعی و مسرتآمیز انسانیت کامل خود را بیان میکنند. مازلو فهرستی از فرانیازها (ارزشهای هستی) را معرفی کرد که حالتهای رشدی (شاید هدفها) هستند که افراد خودشکوفا در جهت آنها تحول مییابند. فرانیازهای حالتهای هستی مثل خوبی، یگانگی و کمال هستند و اشیاء هدف خاص نیستند.
ناکامی در ارضاکردن فرانیازها زیانبخش است و نوعی فراآسیب ایجاد میکند که رشد و نمو انسان را کمک کرده یا مانع آن میشود و تحقق بخشیدن استعدادها را متوقف میکند. این افراد ممکن است احساس درماندگی و افسردگی کنند اما نتوانند به منبع این احساسها اشاره کنند. این فرانیازها عبارتند از: حقیقت، خوبی، زیبایی، وحدت و تمامیت، دوگانگی-تعالی، زنده بودن و پیش رفتن، یگانگی، کمال، الزام، تکمیل و قاطعیت، عدالت، نظم، سادگی، پرمایگی و کلیت و جامعیت، سهولت، شنگولی، خودبسندگی، معناداری (شولتز، ص 348).
Jonah Complex
انسان شناسی سایکولوژیست ها (9): کتل
ریموند کتل
کتل هیچگونه هدف نهایی و ضروری که رفتار را تحت نفوذ خود قرار دهد، فرض نکرد. به نظر او سایق خودشکوفایی یا اشکال دیگر تحققغایی که انسان را به سوی خود بکشند، تعارضهای همگانی یا تعارضهای روانی جنسی غریزی که فرد را به پیش برانند، وجود ندارند (شولتز، ص 311).
کتل دو نوع صفت پویشی برانگیزاننده به نام ارگها و احساسات معرفی کرد. واژه اِرگ از واژه یونانی ارگون و به معنی کار یا انرژی است. وی ارگ را به نشانه مفهوم غریزه یا سایق به کار برد. ارگها منبع انرژی ذاتی یا نیروی برانگیزاننده برای کل رفتار هستند و رفتار انسان را به سوی هدفهای خاصی هدایت میکنند. ارگ صفتی سرشتی است و یک ساختار دائمی شخصیت است و از بین نمیرود. پژوهش تحلیل عاملی کتل 11 ارگ خشم، جاذبه، کنجکاوی، نفرت، جمعگرایی، گرسنگی، میل جنسی، محافظت، امنیت، ابراز وجود و تسلیم را شناسایی کرد. احساس، صفت عمقی محیطساخته است و از تأثیرات بیرون اجتماعی و فیزیکی ناشی میشود. احساس که از یادگیری ناشی میشود، میتواند یادگیریزدایی شود و از بین برود (شولتز، ص 307).
کلمات کلیدی: انسان شناسی، سایکولوژیست ها، کتل، ارگ، غریزه محوری
انسان شناسی سایکولوژیست ها (8): آلپورت
گوردون آلپورت
آلپورت شخصیت را سازماندهی پویای نظامهای روانی فیزیولوژیکی درون فرد میدانست که رفتار و افکار شاخص را تعیین میکند. به نظر وی شخصیت همواره تغییر و رشد میکند و به صورت یک واحد، از کارکرد ذهن و بدن تشکیل میشود و ترکیبی از این دو است (شولتز، ص 279).
آلپورت اعتقاد داشت هم وراثت و هم محیط بر شخصیت تأثیر دارند. پیشینه ژنتیکی انسان مسئول بخش عمده شخصیت است و هیکل و خلقوخو و هوش او را تأمین میکند. این مواد خام بعداً توسط تجربه و یادگیری شکل میگیرند. آلپورت به بیهمتایی هر شخص اعتقاد داشت. اگرچه صفات مشترک حاکی از مقداری عمومیت در رفتار است، صفات فردی یا گرایشهای شخصی ماهیت انسان را دقیقتر توصیف میکند.
به نظر آلپورت هدف نهایی و ضروری زندگی آنگونه که فروید تصور میکرد کاهش تنش نیست، بلکه افزایش تنش است که ما را به یافتن رویدادها و چالشهای جدید وامیدارد. زمانی که انسان یک چالش را برآورده میکند، برای یافتن دیگر برانگیخته میشود. آنچه برای انسان پاداشدهنده است، فرایند پیشرفت است نه یک پیشرفت خاص، تلاش برای هدف است نه رسیدن به آن. انسان همواره به هدفهای جدید نیاز دارد تا او را پیش برانند و سطح بهینه تنش را در شخصیت حفظ کنند (شولتز، ص 291).
وی شش ملاک را برای شخصیت بالیده و از نظر هیجانی سالم مطرح میکند. از نظر او بزرگسال بالیده دارای ویژگیهای زیر است:
گسترش حس خود به اشخاص و فعالیتهای فراتر از خود
رابطه گرم با دیگران و دارای صمیمیت، همدردی و شکیبایی
خودپذیر و دارای امنیت هیجانی
دارای ادراکی واقعبینانه، پرورش مهارتهای شخصی و خود را به نوعی کار متعهد ساختن
حس شوخطبعی و ابراز وجود و شناخت و بینش نسبت به خود
دارای فلسفه زندگی یکپارچه و هدایت زندگی به سوی هدفهای آینده
انسان شناسی سایکولوژیست ها (7): اریکسون
اریک اریکسون
اریکسون رشد شخصیت را به هشت مرحله روانی اجتماعی تقسیم کرد. چهار مرحله اول شبیه مرحله دهانی، مقعدی، آلتی و نهفتگی فروید هستند. تفاوت مهم این است که اریکسون بر همبستگی های روانی اجتماعی تأکید داشت، در حالی که فروید بر عوامل زیستی تأکید می کرد.
به نظر اریکسون فرایند رشد تحت کنترل اصل اپیژنتیک رسش قرار دارد. منظور وی این بود که مراحل رشد به وسیله عوامل ارثی تعیین می شوند. پیشوند «اپی» به معنی «بستگی» است و رشد به عومل ژنتیکی بستگی دارد. عوامل اجتماعی و محیطی که با آنها مواجه میشویم، بر شیوههای تحقق مراحل رشد تعیین شده ژنتیکی تأثیر میگذارند. بنابراین، رشد شخصیت هم تحت تأثیر عوامل زیستی و هم عوامل اجتماعی قرار دارد، یعنی هم متغیر شخصی و هم موقعیتی بر آن تأثیر میگذارد.
به اعتقاد اریکسون رشد انسان شامل یک رشته تعارض است که باید با آنها کنار بیاید. توان یا پتانسیل این تعارض ها به صورت زمینه های ذاتی به هنگام تولد در ما وجود دارد و در مراحل رشد خاصی بارز میشوند، یعنی زمانی که محیط ما درخواست های به خصوصی از ما می کند. هر رویارویی یا مواجهه با محیط بحران نامیده می شود. این بحران در طول زمان تغییر میکند و انسان را ملزم میدارد مطابق با درخواست های جدید هر مرحله در چرخه زندگی، انرژی غریزی خود را تنظیم مجدد کند (شولتز، ص 243).
اریکسون معتقد بود شخصیت بیشتر تحت تأثیر یادگیری و تجربه قرار دارد تا وراثت. تجربه های روانی اجتماعی و نه نیروهای زیستی غریزی عوامل تعیین کننده مهمتر رشد شخصیت هستند. هدف نهایی و درجه اول انسان پرورش دادن من مثبتی است که تمام نیرومندی های بنیادی را دربرمی گیرد (شولتز، ص 254).
به نظر اریکسون هر یک از هشت مرحله رشد روانی اجتماعی، فرصتی را برای پرورش نیرومندی های بنیادی فراهم می کند. به اعتقاد او این نیرومندیها یا مزیت ها زمانی پیدا می شوند که بحران هر مرحله به طور مناسب حل شده باشد. نیرومندی های بنیادی لازم و ملزوم یکدیگرند، زیرا تا وقتی که نیرومندی در مرحله قبلی محرز نشده باشد، نیرومندی جدیدی نمیتواند پرورش یابد (شولتز، ص 244).
تثلیث انسان شناختی اریکسون (تلقی سه بخشی از انسان)
انسان شناسی سایکولوژیست ها (6): موری
هنری موری
به نظر موری هدف انسان حالت بدون تنش نیست، بلکه ارضایی است که از کاهش دادن تنش به دست می آید.
وی معتقد بود شخصیت به وسیله نیازهای انسان، محیط، رویدادهای زمان حال و آرزوهای او برای آینده تعیین می شود. به اعتقاد او بدون پذیرش تأثیر نیروهای فیزیولوژیکی و محرکهای موجود در محیطهای فیزیکی، اجتماعی و فرهنگی نمی توانیم شخصیت انسان را درک کنیم.
مورد اعتقاد داشت رشد جزء طبیعی ماهیت انسان است و می توان از طریق توانایی های عقلانی و خلاق تغییر کرد و جامعه خود را نیز دوباره شکل داد.
کلمات کلیدی: انسان شناسی، سایکولوژیست، موری، تنش محوری
انسان شناسی سایکولوژیست ها (5): فروم
اریک فروم
فروم معتقد بود انسان گرایشی فطری به رشد و نمو و تحقق بخشیدن به توانش را دارد. این تکلیف اصلی انسان و هدف نهایی و ضروری او در زندگی است. ناتوانی در تبدیل شدن به آنچه توان شدنش را دارد، ناتوانی در دستیابی به گرایش خلاق، موجب ناخشنودی و بیماری روانی می شود. به اعتقاد وی داشتن هویت به عنوان فردی بی همتا و یگانه، نیاز بنیادی انسان است. وی انسان به صورت ذاتی خوب یا بد تلقی نمی کرد، بلکه معتقد بود اگر در تحقق بخشیدن توان خود شکست بخورد، می تواند به فردی شرور تبدیل شود.
به نظر فروم بشریت سرانجام به حالتی از توازن و یکپارچگی دست خواهد یافت، اما از ناکامی های امروز در رسیدن به آن غمگین بود. او یک جامعه آرمانی را معرفی که و آن را سوسیالیسم اشتراکی انسان گرا نامید و آن را به صورت جامعه ای توصیف کرد که در آن عشق، برادری و اتحاد ویژگی تمام روابط انسان است. گرایش خلاق غالب خواهد شد و احساس های تنهایی، بی معنایی و بیگانگی از بین خواهند رفت (شولتز، ص 205).
کلمات کلیدی: انسان شناسی، سایکولوژیست ها، فروم، هویت، سوسیالیسم
انسان شناسی سایکولوژیست ها (4): هورنای
کارن هورنای
هورنای معتقد است هدف نهایی و ضروری در زندگی خودشکوفایی است و هر فردی دارای این توان فطری است. توانائی ها و استعداهای درونی ما به صورت اجتناب ناپذیر و طبیعی شکوفا می شوند، مثل میوه بلوط که از درخت بلوط می روید. تنها چیزی که می تواند رشد ما را مسدود کند، جلوگیری از نیاز ما به امنیت در کودکی است (شولتز، ص 183).
به اعتقاد هورنای جستجو برای خود، عذابآورترین کار است (شولتز، ص 178).
انسان شناسی سایکولوژیست ها (3): آدلر
آلفرد آدلر
آدلر معتقد بود احساس های حقارت، همواره به عنوان یک نیروی انگیزاننده در رفتار وجود دارند. به نظر وی انسان بودن یعنی خود را حقیر احساس کردن (آدلر، 1939). چون این حالت در همگی ما مشترک است، نشانه ضعف یا نابهنجاری نیست. به اعتقاد وی احساس های حقارت منبع همه تلاش های انسان هستند. پیشرفت، رشد و ترقی فرد در نتیجه جبران است، یعنی ناشی از تلاش های ما برای غلبه کردن بر حقارت های واقعی یا تخیلی مان.
آدلر تلاش برای برتری را واقعیت اساسی زندگی دانست. به اعتقاد وی برتری، هدف نهایی است که در جهت آن تلاش می کنیم. منظور وی از این مفهوم تلاش برای کمال بود نه گرایش خودپسندانه یا سلطه جویانه. وی معتقد بود ما در جهت کامل کردن خودمان برای برتری تلاش میکنیم (شولتز، ص 141).
به اعتقاد آدلر هدف هایی که برایشان می کوشیم، استعدادها یا توانشها هستند نه واقعیت ها. به عبارت دیگر ما برای آرمانهایی تلاش می کنیم که به صورت ذهنی در ما وجود دارند. آدر باور داشت که هدفهای ما آرمان هایی خیالی هستند که نمی توانند در براب رواقعیت آزمایش شوند. اعتقاد به وجود زندگی پس از مرگ بر پایه واقعیت عینی قرار ندارد، امام برای شخصی که به این نظر معتقد باشد، واقعی است. آدر این مفهوم را با عنوان غایت نگری خیالی بیان کرد. یعنی این نعقیده که وقتی ما در جهت حالت کامل هستی یا وجود تلاش می کنیم، اندیشه های خیالی رفتار ما را هدایت می کنند. ما زندگی خود را به وسیله بسیاری از این خیال ها هدایت می کنیم، اما فراگیرترین آنها آرمان خیال است. او معتقد بود بهترین بیان این آرمان که انسانها تاکنون آن را به وجود آوردهاند، مفهوم خدا است (شولتز، ص142).
Fictional finalism
کلمات کلیدی: انسان شناسی، تثلیث آدلر، تثلیث در سایکولوژی، آدلر
انسان شناسی سایکولوژیست ها (2): یونگ
کارل یونگ
یونگ نسبت به انسان نگاه جبرگرایانه نداشت و معتقد بود شخصیت ممکن است تا اندازهای به وسیله تجربیات کودکی و توسط کهن الگوها (دیرین گونه ها) تعیین شود. وی هدف نهایی و لازم زندگی را تحقق بخشیدن به خود می دانست.
تجربه های باستانی موجود در ناهشیار جمعی به وسیله موضوعات یا الگوهای تکراری آشکار می شوند که یونگ آنها را کهن الگو یا صورت های ازلی نامید. کهن الگوها با تکرار در زندگی نسلهای متوالی در روان ما تثبیت شده اند و در رؤیاها و خیال پردازیهای ما آشکار می شوند. وی کهن الگوهای اصلی را پرسونا (نقاب)، آنیما (زن)، آنیموس (مرد)، سایه (غرایز) و خود میداند. از نظر وی قدرتمندترین کهن الگو سایه است که شامل غرایز بنیادی و ابتدایی می شود. کهن الگوی من مسئول کنترل سایه (غرایز) است تا خلاقیت و نشاط را به اندازه کافی داشته باشیم. کهن الگوی خود وحدت، یکپارچگی و هماهنگی کل شخصیت را نشان میدهد. یونگ هدف نهایی زندگی را تلاش به سوی کامل شدن می داند. کهن الگوی خود شامل کنار هم قرار گرفتن و توازن تمام قسمتهای شخصیت است. در کهن الگوی خود، فرایندهای هشیار و ناهشیار همگون می شوند به طوری که خود یعنی کانون شخصیت، از من به نقطه ای از تعادل در نیمه راه بین نیروهای متضاد هشیار و ناهشیار منتقل میشود (تثلیث سایه، من و خود).
به نظر یونگ تا وقتی دستگاه های دیگر روان رشد نکرده باشند، کهن الگوی خود نمی توانند شروع به ظاهر شدن کند. این حالت حدود میان سالی اتفاق می افتد که در نظریه یونگ دوره بسیار مهم انتقال است، همانگونه که در زندگی خود او بود. شکوفا شدن خود مستلزم هدفها و برنامه های برای آینده و درک دقیق توانائی های شخص است.
انسان شناسی تثلیثی یونگ (تلقی سه بخشی از انسان: من، ناهشیار شخصی، ناهشیار جمعی)