انسان شناسی سایکولوژیست ها (8): آلپورت
گوردون آلپورت
آلپورت شخصیت را سازماندهی پویای نظامهای روانی فیزیولوژیکی درون فرد میدانست که رفتار و افکار شاخص را تعیین میکند. به نظر وی شخصیت همواره تغییر و رشد میکند و به صورت یک واحد، از کارکرد ذهن و بدن تشکیل میشود و ترکیبی از این دو است (شولتز، ص 279).
آلپورت اعتقاد داشت هم وراثت و هم محیط بر شخصیت تأثیر دارند. پیشینه ژنتیکی انسان مسئول بخش عمده شخصیت است و هیکل و خلقوخو و هوش او را تأمین میکند. این مواد خام بعداً توسط تجربه و یادگیری شکل میگیرند. آلپورت به بیهمتایی هر شخص اعتقاد داشت. اگرچه صفات مشترک حاکی از مقداری عمومیت در رفتار است، صفات فردی یا گرایشهای شخصی ماهیت انسان را دقیقتر توصیف میکند.
به نظر آلپورت هدف نهایی و ضروری زندگی آنگونه که فروید تصور میکرد کاهش تنش نیست، بلکه افزایش تنش است که ما را به یافتن رویدادها و چالشهای جدید وامیدارد. زمانی که انسان یک چالش را برآورده میکند، برای یافتن دیگر برانگیخته میشود. آنچه برای انسان پاداشدهنده است، فرایند پیشرفت است نه یک پیشرفت خاص، تلاش برای هدف است نه رسیدن به آن. انسان همواره به هدفهای جدید نیاز دارد تا او را پیش برانند و سطح بهینه تنش را در شخصیت حفظ کنند (شولتز، ص 291).
وی شش ملاک را برای شخصیت بالیده و از نظر هیجانی سالم مطرح میکند. از نظر او بزرگسال بالیده دارای ویژگیهای زیر است:
گسترش حس خود به اشخاص و فعالیتهای فراتر از خود
رابطه گرم با دیگران و دارای صمیمیت، همدردی و شکیبایی
خودپذیر و دارای امنیت هیجانی
دارای ادراکی واقعبینانه، پرورش مهارتهای شخصی و خود را به نوعی کار متعهد ساختن
حس شوخطبعی و ابراز وجود و شناخت و بینش نسبت به خود
دارای فلسفه زندگی یکپارچه و هدایت زندگی به سوی هدفهای آینده
انسان شناسی سایکولوژیست ها (7): اریکسون
اریک اریکسون
اریکسون رشد شخصیت را به هشت مرحله روانی اجتماعی تقسیم کرد. چهار مرحله اول شبیه مرحله دهانی، مقعدی، آلتی و نهفتگی فروید هستند. تفاوت مهم این است که اریکسون بر همبستگی های روانی اجتماعی تأکید داشت، در حالی که فروید بر عوامل زیستی تأکید می کرد.
به نظر اریکسون فرایند رشد تحت کنترل اصل اپیژنتیک رسش قرار دارد. منظور وی این بود که مراحل رشد به وسیله عوامل ارثی تعیین می شوند. پیشوند «اپی» به معنی «بستگی» است و رشد به عومل ژنتیکی بستگی دارد. عوامل اجتماعی و محیطی که با آنها مواجه میشویم، بر شیوههای تحقق مراحل رشد تعیین شده ژنتیکی تأثیر میگذارند. بنابراین، رشد شخصیت هم تحت تأثیر عوامل زیستی و هم عوامل اجتماعی قرار دارد، یعنی هم متغیر شخصی و هم موقعیتی بر آن تأثیر میگذارد.
به اعتقاد اریکسون رشد انسان شامل یک رشته تعارض است که باید با آنها کنار بیاید. توان یا پتانسیل این تعارض ها به صورت زمینه های ذاتی به هنگام تولد در ما وجود دارد و در مراحل رشد خاصی بارز میشوند، یعنی زمانی که محیط ما درخواست های به خصوصی از ما می کند. هر رویارویی یا مواجهه با محیط بحران نامیده می شود. این بحران در طول زمان تغییر میکند و انسان را ملزم میدارد مطابق با درخواست های جدید هر مرحله در چرخه زندگی، انرژی غریزی خود را تنظیم مجدد کند (شولتز، ص 243).
اریکسون معتقد بود شخصیت بیشتر تحت تأثیر یادگیری و تجربه قرار دارد تا وراثت. تجربه های روانی اجتماعی و نه نیروهای زیستی غریزی عوامل تعیین کننده مهمتر رشد شخصیت هستند. هدف نهایی و درجه اول انسان پرورش دادن من مثبتی است که تمام نیرومندی های بنیادی را دربرمی گیرد (شولتز، ص 254).
به نظر اریکسون هر یک از هشت مرحله رشد روانی اجتماعی، فرصتی را برای پرورش نیرومندی های بنیادی فراهم می کند. به اعتقاد او این نیرومندیها یا مزیت ها زمانی پیدا می شوند که بحران هر مرحله به طور مناسب حل شده باشد. نیرومندی های بنیادی لازم و ملزوم یکدیگرند، زیرا تا وقتی که نیرومندی در مرحله قبلی محرز نشده باشد، نیرومندی جدیدی نمیتواند پرورش یابد (شولتز، ص 244).
تثلیث انسان شناختی اریکسون (تلقی سه بخشی از انسان)
انسان شناسی سایکولوژیست ها (6): موری
هنری موری
به نظر موری هدف انسان حالت بدون تنش نیست، بلکه ارضایی است که از کاهش دادن تنش به دست می آید.
وی معتقد بود شخصیت به وسیله نیازهای انسان، محیط، رویدادهای زمان حال و آرزوهای او برای آینده تعیین می شود. به اعتقاد او بدون پذیرش تأثیر نیروهای فیزیولوژیکی و محرکهای موجود در محیطهای فیزیکی، اجتماعی و فرهنگی نمی توانیم شخصیت انسان را درک کنیم.
مورد اعتقاد داشت رشد جزء طبیعی ماهیت انسان است و می توان از طریق توانایی های عقلانی و خلاق تغییر کرد و جامعه خود را نیز دوباره شکل داد.
کلمات کلیدی: انسان شناسی، سایکولوژیست، موری، تنش محوری
انسان شناسی سایکولوژیست ها (5): فروم
اریک فروم
فروم معتقد بود انسان گرایشی فطری به رشد و نمو و تحقق بخشیدن به توانش را دارد. این تکلیف اصلی انسان و هدف نهایی و ضروری او در زندگی است. ناتوانی در تبدیل شدن به آنچه توان شدنش را دارد، ناتوانی در دستیابی به گرایش خلاق، موجب ناخشنودی و بیماری روانی می شود. به اعتقاد وی داشتن هویت به عنوان فردی بی همتا و یگانه، نیاز بنیادی انسان است. وی انسان به صورت ذاتی خوب یا بد تلقی نمی کرد، بلکه معتقد بود اگر در تحقق بخشیدن توان خود شکست بخورد، می تواند به فردی شرور تبدیل شود.
به نظر فروم بشریت سرانجام به حالتی از توازن و یکپارچگی دست خواهد یافت، اما از ناکامی های امروز در رسیدن به آن غمگین بود. او یک جامعه آرمانی را معرفی که و آن را سوسیالیسم اشتراکی انسان گرا نامید و آن را به صورت جامعه ای توصیف کرد که در آن عشق، برادری و اتحاد ویژگی تمام روابط انسان است. گرایش خلاق غالب خواهد شد و احساس های تنهایی، بی معنایی و بیگانگی از بین خواهند رفت (شولتز، ص 205).
کلمات کلیدی: انسان شناسی، سایکولوژیست ها، فروم، هویت، سوسیالیسم
انسان شناسی سایکولوژیست ها (4): هورنای
کارن هورنای
هورنای معتقد است هدف نهایی و ضروری در زندگی خودشکوفایی است و هر فردی دارای این توان فطری است. توانائی ها و استعداهای درونی ما به صورت اجتناب ناپذیر و طبیعی شکوفا می شوند، مثل میوه بلوط که از درخت بلوط می روید. تنها چیزی که می تواند رشد ما را مسدود کند، جلوگیری از نیاز ما به امنیت در کودکی است (شولتز، ص 183).
به اعتقاد هورنای جستجو برای خود، عذابآورترین کار است (شولتز، ص 178).
انسان شناسی سایکولوژیست ها (3): آدلر
آلفرد آدلر
آدلر معتقد بود احساس های حقارت، همواره به عنوان یک نیروی انگیزاننده در رفتار وجود دارند. به نظر وی انسان بودن یعنی خود را حقیر احساس کردن (آدلر، 1939). چون این حالت در همگی ما مشترک است، نشانه ضعف یا نابهنجاری نیست. به اعتقاد وی احساس های حقارت منبع همه تلاش های انسان هستند. پیشرفت، رشد و ترقی فرد در نتیجه جبران است، یعنی ناشی از تلاش های ما برای غلبه کردن بر حقارت های واقعی یا تخیلی مان.
آدلر تلاش برای برتری را واقعیت اساسی زندگی دانست. به اعتقاد وی برتری، هدف نهایی است که در جهت آن تلاش می کنیم. منظور وی از این مفهوم تلاش برای کمال بود نه گرایش خودپسندانه یا سلطه جویانه. وی معتقد بود ما در جهت کامل کردن خودمان برای برتری تلاش میکنیم (شولتز، ص 141).
به اعتقاد آدلر هدف هایی که برایشان می کوشیم، استعدادها یا توانشها هستند نه واقعیت ها. به عبارت دیگر ما برای آرمانهایی تلاش می کنیم که به صورت ذهنی در ما وجود دارند. آدر باور داشت که هدفهای ما آرمان هایی خیالی هستند که نمی توانند در براب رواقعیت آزمایش شوند. اعتقاد به وجود زندگی پس از مرگ بر پایه واقعیت عینی قرار ندارد، امام برای شخصی که به این نظر معتقد باشد، واقعی است. آدر این مفهوم را با عنوان غایت نگری خیالی بیان کرد. یعنی این نعقیده که وقتی ما در جهت حالت کامل هستی یا وجود تلاش می کنیم، اندیشه های خیالی رفتار ما را هدایت می کنند. ما زندگی خود را به وسیله بسیاری از این خیال ها هدایت می کنیم، اما فراگیرترین آنها آرمان خیال است. او معتقد بود بهترین بیان این آرمان که انسانها تاکنون آن را به وجود آوردهاند، مفهوم خدا است (شولتز، ص142).
Fictional finalism
کلمات کلیدی: انسان شناسی، تثلیث آدلر، تثلیث در سایکولوژی، آدلر
انسان شناسی سایکولوژیست ها (2): یونگ
کارل یونگ
یونگ نسبت به انسان نگاه جبرگرایانه نداشت و معتقد بود شخصیت ممکن است تا اندازهای به وسیله تجربیات کودکی و توسط کهن الگوها (دیرین گونه ها) تعیین شود. وی هدف نهایی و لازم زندگی را تحقق بخشیدن به خود می دانست.
تجربه های باستانی موجود در ناهشیار جمعی به وسیله موضوعات یا الگوهای تکراری آشکار می شوند که یونگ آنها را کهن الگو یا صورت های ازلی نامید. کهن الگوها با تکرار در زندگی نسلهای متوالی در روان ما تثبیت شده اند و در رؤیاها و خیال پردازیهای ما آشکار می شوند. وی کهن الگوهای اصلی را پرسونا (نقاب)، آنیما (زن)، آنیموس (مرد)، سایه (غرایز) و خود میداند. از نظر وی قدرتمندترین کهن الگو سایه است که شامل غرایز بنیادی و ابتدایی می شود. کهن الگوی من مسئول کنترل سایه (غرایز) است تا خلاقیت و نشاط را به اندازه کافی داشته باشیم. کهن الگوی خود وحدت، یکپارچگی و هماهنگی کل شخصیت را نشان میدهد. یونگ هدف نهایی زندگی را تلاش به سوی کامل شدن می داند. کهن الگوی خود شامل کنار هم قرار گرفتن و توازن تمام قسمتهای شخصیت است. در کهن الگوی خود، فرایندهای هشیار و ناهشیار همگون می شوند به طوری که خود یعنی کانون شخصیت، از من به نقطه ای از تعادل در نیمه راه بین نیروهای متضاد هشیار و ناهشیار منتقل میشود (تثلیث سایه، من و خود).
به نظر یونگ تا وقتی دستگاه های دیگر روان رشد نکرده باشند، کهن الگوی خود نمی توانند شروع به ظاهر شدن کند. این حالت حدود میان سالی اتفاق می افتد که در نظریه یونگ دوره بسیار مهم انتقال است، همانگونه که در زندگی خود او بود. شکوفا شدن خود مستلزم هدفها و برنامه های برای آینده و درک دقیق توانائی های شخص است.
انسان شناسی تثلیثی یونگ (تلقی سه بخشی از انسان: من، ناهشیار شخصی، ناهشیار جمعی)
زیگموند فروید
فروید تصویری خوشایند یا خوشبینانه در مورد انسان ندارد و هر شخص را زیرزمین تاریکی از تعارض میداند که پیوسته در حال نبرد است. انسانها با لحن بدبینانهای توصیف شدهاند، محکوم به مبارزه با نیروهای درونی هستند و تقریبا همیشه محکوم به باختن هستند. انسان فروید محکوم به اضطراب است و باید بیوقفه از خودش در برابر نیروهای نهاد که همیشه برای واژگون کردن او هوشیار هستند، دفاع کند. هدف نهایی و ضروری در زندگی کاهش تنش است. نهاد (غریزه) قدرتمندترین بخش شخصیت است و ساختاری ارثی دارد و مبنای آن فیزیولوژیکی است. فروید دیدگاهی جبرگرا داشت و معتقد بود تقریبا هر چیز که انجام میدهیم، فکر میکنیم و خواب میبینیم، توسط غرایز زندگی (میل به بقا با جستجوی آب و غذا و ...) و مرگ (میل ناهشیار به مردن، مثل میل به پرخاشگری)، نیروهای دست نیافتنی و نادیدنی درون انسان، از پیش تعیین شده اند. شخصیت بزرگسال توسط تعامل هایی که قبل از پنج سالگی صورت گرفتهاند تعیین میشود، یعنی زمانی که انسان کنترل کمی بر آن دارد. این تجربهها برای همیشه انسان را در چنگال خود نگه میدارد.
فروید (1963، ص 62-61) میگوید «من در انسانها به طور کلی، چیز کمی یافتهام که خوب باشد. بنابر تجربه من، اغلب آنها آشغالند»
فروید غرایز را عناصر اصلی شخصیت می دانست و آنها را نیروهای برانگیزانندهای می نامید که رفتار را سوق می دهند و جهت آن را تعیین می کنند. به اعتقاد وی هنگامی که یک نیاز مثل گرسنگی، در بدن برانگیخته میشود، حالتی از برانگیختگی فیزیولوژیکی یا انرژی را تولید میکند. ذهن این انرژی بدنی را به میل تبدیل میکند. این میل، یعنی بازنمایی ذهنی نیاز فیزیولوژیکی، همان نغریزیه یا نیروی سوقدهنده است که فرد را برای رفتار کردن به شیوهای که نیاز را برآورده سازد، برانگیخته میکند.
هنگامی که بدن در حالت نیاز است، فرد احساس تنش یا فشار را تجربه میکند. هدف غریزه، ارضا کردن نیاز و از این رو کم کردن تنش است.
به اعتقاد فروید ساختار شخصیت از سه قسمت نهاد (غریزه)، من و فرامن تشکیل شده است (تثلیث)
Psychoanalysises and Faith (1963)
شرایط مشاوره
مشاوره و مشورت کردن با دیگران زمانی مورد تأیید است که در مسیر درستی انجام گیرد و کلیات آن قابل قبول باشد. یعنی نمی توان در مسائلی که انحراف تلقی می شود، با دیگران مشورت کرد یا به دیگران مشورت داد.
آیه مشورت در قرآن به صورت زیر است:
وَالَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَینَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ینْفِقُونَ (شوری/38)
و کسانی که دعوت پروردگارشان را اجابت کرده
و نماز را برپا میدارند
و کارهایشان به صورت مشورت در میان آنهاست
و از آنچه به آنها روزی دادهایم انفاق میکنند،
یعنی مشورت را در چهارچوب پذیرش خداوند و انجام عمل صالح می پذیرد. اگر این چهارچوب رعایت نشود، مشاوره قابل قبول نخواهد بود. یعنی نمی توان به کسانی که به دلیل انحراف و خیانت و عمل فاسد دچار مشکلات عدیده شده اند، مشاوره داد و به آنها کمک کرد تا عذاب وجدان خود را حل کرده و در مسیر اعمال فاسد پیش بروند و به انحراف خود ادامه دهند.
بر این اساس می توان گفت برخی از شرایط مشاوره عبارتند از:
1- پذیرش روابط چهارگانه، به خصوص پذیرش خداوند (حق طلبی)
2- حرکت در مسیر انجام اعمال صالح و دوری از اعمال فاسد
3- پذیرش مالکیت درجه دو (یعنی خدا را مالک واقعی دانستن و مالکیت خود را از او و در طول مالکیت او دانستن) و انفاق کردن و به دیگران کمک کردن
تنهایی؛ محصول علوم انسانی غربی
علوم انسانی غربی با نگاه مادی و حیوان انگارانه به انسان، شرایطی را ایجاد کرده اند که افراد صرفا به دنبال خواسته ها و منافع شخصی خود باشند و دیگران را نیز بخشی از ابزار دستیابی به امیال و خواسته های خود تلقی کنند. نتیجه چنین رویکردی، خودمحوری انسان و تنها شدن افراد در عین با هم بودن و رنج کشیدن از این تنهایی کشنده است. خودمحوری باعث فردگرایی بیمارگونه (تفرد یا فردیت) شده و روابط انسان را مختل می سازد.
از آنجا که ظرفیت انسان و گرایش های او بسیار گسترده هستند و گرایش به بی نهایت در فطرت انسان وجود دارد، محدود کردن انسان و اسیر کردن او در چارچوب خفقان آور خود و خودمحوری، آسیب های جدی به انسان وارد می کند. بر اساس روابط چهارگانه انسان نیاز به ارتباط با دیگران، محیط و خداوند دارد و محدود کردن او به خود، باعث ناکامی و عدم رشد او شده و سلامت روان او را دچار خدشه می سازد.
روابط چهارگانه انسان
سلامت روان انسان تنها در صورتی فراهم می شود که روابط چهارگانه انسان به درستی شکل گرفته و تعامل مناسب و منطقی وجود داشته باشد. کسی که در خودمانده و خودمحور شده باشد، از واقع بینی و حق طلبی فاصله می گیرد و جهان بینی مخدوشی خواهد داشت. فرد خود محور در همه ملاک های سلامت روان دچار مشکل خواهد بود و نمی تواند به نیازهای واقعی خود پاسخ دهد.
ملاک های سلامت روان
برای مثال انگلیس با وجود شرایط اقتصادی نسبتا مناسب، به دلیل تنهایی حدود 9 میلیون نفر از مردمش وزارت تنهایی ایجاد کرده است. این 9 میلیون نفر دچار مشکلات زیادی هستند و گاهی هفته ها یا ماه ها با کسی صحبت نمی کنند و در چنگال تنهایی خودشان گرفتارند.
وزارت تنهایی کشور انگلیس
یکی از آثار شوم این تنهایی، افزایش خودکشی است. به همین دلیل، انگلیس با تأسیس وزارت خانه جدید دیگری به نام وزارت پیشگیری از خودکشی، به دنبال کاهش خودکشی در کشور است.
وزارت پیشگیری از خودکشی انگلیس
در این مورد BBC مستندی به نام عصر تنهایی ساخته است و مشکلات این پدیده ناخوشایند را نشان داده است.
مستند عصر تنهایی (BBC)
دوبله این مستند را می توانید از آدرس زیر تهیه نمایید.
http://www.mndl.ir/?p=249623
مستند عصر تنهایی (BBC)
برای دیدن تیزر مستند عصر تنهایی می توانید به آدرس زیر مراجعه نمایید.
https://www.aparat.com/v/UrzkZ/%D9%85%D8%B3%D8%AA%D9%86%D8%AF_%D8%B9%D8%B5%D8%B1_%D8%AA%D9%86%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C_%D8%A8%D8%A7_%D8%AF%D9%88%D8%A8%D9%84%D9%87_%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C