تنهایی؛ محصول علوم انسانی غربی
علوم انسانی غربی با نگاه مادی و حیوان انگارانه به انسان، شرایطی را ایجاد کرده اند که افراد صرفا به دنبال خواسته ها و منافع شخصی خود باشند و دیگران را نیز بخشی از ابزار دستیابی به امیال و خواسته های خود تلقی کنند. نتیجه چنین رویکردی، خودمحوری انسان و تنها شدن افراد در عین با هم بودن و رنج کشیدن از این تنهایی کشنده است. خودمحوری باعث فردگرایی بیمارگونه (تفرد یا فردیت) شده و روابط انسان را مختل می سازد.
از آنجا که ظرفیت انسان و گرایش های او بسیار گسترده هستند و گرایش به بی نهایت در فطرت انسان وجود دارد، محدود کردن انسان و اسیر کردن او در چارچوب خفقان آور خود و خودمحوری، آسیب های جدی به انسان وارد می کند. بر اساس روابط چهارگانه انسان نیاز به ارتباط با دیگران، محیط و خداوند دارد و محدود کردن او به خود، باعث ناکامی و عدم رشد او شده و سلامت روان او را دچار خدشه می سازد.
روابط چهارگانه انسان
سلامت روان انسان تنها در صورتی فراهم می شود که روابط چهارگانه انسان به درستی شکل گرفته و تعامل مناسب و منطقی وجود داشته باشد. کسی که در خودمانده و خودمحور شده باشد، از واقع بینی و حق طلبی فاصله می گیرد و جهان بینی مخدوشی خواهد داشت. فرد خود محور در همه ملاک های سلامت روان دچار مشکل خواهد بود و نمی تواند به نیازهای واقعی خود پاسخ دهد.
ملاک های سلامت روان
برای مثال انگلیس با وجود شرایط اقتصادی نسبتا مناسب، به دلیل تنهایی حدود 9 میلیون نفر از مردمش وزارت تنهایی ایجاد کرده است. این 9 میلیون نفر دچار مشکلات زیادی هستند و گاهی هفته ها یا ماه ها با کسی صحبت نمی کنند و در چنگال تنهایی خودشان گرفتارند.
وزارت تنهایی کشور انگلیس
یکی از آثار شوم این تنهایی، افزایش خودکشی است. به همین دلیل، انگلیس با تأسیس وزارت خانه جدید دیگری به نام وزارت پیشگیری از خودکشی، به دنبال کاهش خودکشی در کشور است.
وزارت پیشگیری از خودکشی انگلیس
در این مورد BBC مستندی به نام عصر تنهایی ساخته است و مشکلات این پدیده ناخوشایند را نشان داده است.
مستند عصر تنهایی (BBC)
دوبله این مستند را می توانید از آدرس زیر تهیه نمایید.
http://www.mndl.ir/?p=249623
مستند عصر تنهایی (BBC)
برای دیدن تیزر مستند عصر تنهایی می توانید به آدرس زیر مراجعه نمایید.
https://www.aparat.com/v/UrzkZ/%D9%85%D8%B3%D8%AA%D9%86%D8%AF_%D8%B9%D8%B5%D8%B1_%D8%AA%D9%86%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C_%D8%A8%D8%A7_%D8%AF%D9%88%D8%A8%D9%84%D9%87_%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C
سایکولوژی؛ مروج همجنس بازی
با توجه به اینکه به اصطلاح علم سایکولوژی، به خواسته های سطحی و ابعاد حیوانی انسان توجه دارد و به گرایشات عالی و ظرفیت های انسانی او بی توجه است، با بررسی مسائل زیستی و ژنتیکی و توجیه تراشی ها طبیعت گرایانه، خودارضایی و همجنس بازی را امری عادی تلقی کرده و از دسته بندی بیماری های روانی خارج می کند.
متأسفانه در سایکولوژی و سایکایتری، همجنس بازی که یک رفتار غیرطبیعی و نادرست است، به عنوان یک گرایش مطرح شده است. در حالی که این رفتار بیمارگونه، اثرات مخرب زیادی دارد و سلامت روانی فرد و جامعه را در معرض خطر قرار می دهد. در بعد فردی، فرد همجنس باز دچار اختلال هویت شده و کارکردهای زیستی و اجتماعی خود را مخدوش می کند. در چنین فردی نقش همسری و پدری یا مادری دچار خدشه شده و بحران هویت ایجاد می شود. این بیماری خطرناک باعث می شود، نیازهای زیستی و هورمونی فرد تحت تأثیر امیال ذهنی و روانی او مسیر نادرستی را طی کرده و در راستای رشد و تکامل فرد قرار نگیرند. بدین معنی که با توجه به روابط چهارگانه فرد، نیاز شخصی او، یعنی میل جنسی، در تضاد با ارتباط با دیگران و محیط و خداوند قرار گرفته و او را از حرکت و رشد باز می دارد و با متمرکز شدن با خود سبب خودمحوری و توقف در خود می شود و سلامت روانی او را مخدوش می کند.
همچنین، همجنس بازی از نظر زیستی هم آسیب زا بوده و بدن را مستعد بیماری های مختلف می سازد.
توجیه همجنس بازی با تکیه بر مسائل زیستی و ژنتیکی در کتاب خلاصه روان پزشکی کاپلان سادوک
در ابتدای ایجاد علم روان شناسی، همجنس بازی به عنوان یکی از بیماری های روانی مطرح بود و در انجمن روان پزشکی آمریکا (APA) به عنوان یک اختلال روانی دسته بندی می شد. ولی متأسفانه با نفوذ افرادی که معتقد به ماده گرایی و طبیعت گرایی بودند و از ارزش های انسانی فاصله داشتند، این روند تغییر کرد و در سال 1973 این اختلال جدی روانی از دسته بندی بیماری های روانی انجمن روان پزشکی آمریکا خارج شد.
خارج کردن همجنس بازی از دسته بندی بیماری های روانی در APA
سایکولوژیست های بدکردار (6): زیگموند فروید (منکر خدا و ملحد، تأیید همجنس بازی و زمینه ساز ابتذال جنسی، خودکشی)
زیگموند فروید (1939-1856) پزشک و عصبشناس اتریشی است که پدر علم روانکاوی شناخته میشود. وی یکی از 10 دانشمند بزرگ قرن 20 که بسیاری از نظریههایش امروزه تأیید و البته رد هم شدهاند. بر طبق دیدگاه فروید، تصور بشر از خدا، از یک پندار ریشه دار در یک نیاز کودکانه در جهت جایگزینی مقام پدری نشأت گرفته و هم از این روست که مذهب (که در اوان شکلگیری تمدن به مهار انگیزههای خشونتآمیز کمک میکردهاست)، هماکنون میتواند جای خود را به منطق و دانش بدهد.
فروید و سگ هایش
فروید او هنر، شعر و باورهای دینی را ناشی از سرکوب و عقدههای سر کوب میل جنسی را میداند در حالی که هیچیک وجود خارجی ندارند. نظریات منحط و گمراه کننده فروید در مورد غریزه جنسی و نقش سرکوب آنها در ایجاد بیماری روانی، بر پایه برداشت های شخصی وی بود و علم تلقی نمی شد و رد شدند، ولی در زمینه سازی انقلاب جنسی و دریدن حیا از جامعه نقش به سزایی داشت.
زیگموند فروید
هنگامی که فروید در دانشکده پزشکی بود، آزمایش با کوکائین را نیز آغاز کرد. وی این دارو را خودش مصرف کرد و اصرار داشت که نامزد، خواهران و دوستانش نیز آن را امتحان کنند. او به این ماده بسیار علاقه مند شد و آن را دارویی اعجاب آور و سحرآمیز دانست که بسیاری از بیماری ها را درمان می کند و می تواند وسیله ای برای به دست آوردن شهرتی که آرزوی آن را داشت، باشد. او در سال 1884 مقاله ای درباره آثار مفید کوکائین منتشر کرد. بعدا این مقاله را از عوامل کمک کننده به شیوع مصرف کوکائین در اروپا و آمریکا دانستند که بیش از 30 سال یعنی تا دهه 1920 ادامه داشت.فروید قویاً به خاطر کمک به برداشتن عنان شیوع کوکائین مورد انتقاد قرار گرفت. این موضوع به جای شهرت برای او بدنامی آورد.
فروید باور به خدا را به عنوان پایه بیشتر ادیان، امرى توهّمى مىداند و معتقد است خدا، همان مفهوم پدر است که در ذهن آدمى تعالى یافته و بر اثر یادآورى ناتوانى دوران کودکى و توجه به نیازهاى همیشگى خود، بدان روى آورده است. او دین و دیندارى را در ردیف رفتارهاى روان رنجورانه، همچون وسواس به شمار مىآورد و بر آن است که با افزایش افقهاى علمى در زندگى انسان، سرانجام دین از صحنه حیات آدمى زدوده خواهد شد.
در نقد نگاه فروید به دین، باید گفت:
الف) فروید، بىدینى تمامعیار و بلکه ضد دین بود. بنابراین، نمىتوان گفت که او توانسته است بدون سوگیرى درباره دین اظهار نظر کند.
ب) جهانبینى فروید درباره جهان هستى، مادىگرایى صرف است. این جهانبینى، با نظر اکثریت مردم و دانشمندان که در وراى ماده، به هستى برترى معتقدند، در تعارض است.
ج) برداشت فروید از «خود» و نیز رویکرد او به دین و دیندارى، غیر از برداشتهاى خود فروید که برپایه داستانپردازىهاى غیرعلمى است، هیچ سند قابل اعتمادى ندارد.
د) از زمان نظریهپردازى فروید درباره ماهیت دین و دیندارى در میان مردم، بیش از صد سال مىگذرد. در این مدت، بىگمان شناخت آدمى درباره قواعد حاکم بر جهان فزونى یافته است و به باور برخى اندیشمندان، دستکم فنآورى گامهاى نهایى خود را برمىدارد، ولى برخلاف تصور فروید، از جریانها و نهضتهاى دینى کاسته نشده است.
تأیید همجنس بازی
فروید همجنس بازی را امری عادی دانسته و آن را نابهنجاری نمی داند! (خلاصه روانپزشکی کاپلان سادوک، ج2، ص 323)
تأیید همجنس بازی توسط فروید
فروید دچار انواع نشانه های جسمانی از جمله سردردهای میگرن، مشکلات ادراری و قولون اسپاسمی بود. او نگران مردن و قلب خود بود و از مسافرت و فضاهای باز مضطرب می شد.
در ماه فوریه سال 1923 اولین علائم سرطان دهان در فروید تشخیص داده شد. فروید معمولاً روزانه 220 عدد سیگار برگ میکشید و پس از تشخیص بیماریاش همچنان به کشیدن سیگار ادامه داد.
در سال 1933 پس از به قدرت رسیدن هیتلر، در ماه مه کتابهای فروید در برابر ازدحام مردم در برلین به آتش کشیده شد.
خودکشی با مرفین
سلامتی فروید به نحو چشمگیری تحلیل رفت، اما از نظر عقلانی هوشیار ماند و تقریبا تا آخرین روز زندگی اش به کار ادامه داد. در اواخر سپتامبر 1939 به پزشک خود ماکس شور گفت «اکنون این زندگی جز شکنجه چیز دیگری نیست و دیگر معنی ندارد» (شور، 1972، ص 529). دکتر قول داده بود که اجازه نخواهد داد فروید بیهوده رنج بکشد. او طی 24 ساعت بعید سه بار مرفین به او تزریق کرد که هر مقدار مصرف آن بیشتر از اندازه لازم برای تسکین درد بود و سالهای طولانی درد فروید را به پایان رساند.
(کتاب نظریه های شخصیت شولتز)
جسد فروید پس از درخواست اتانازی (خاتمهدادن به زندگی بیماری که مرگش حتمی باشد) با تزریق دوز بالای مورفین و مرگ او، به خواست خودش سوزانده و خاکسترش در گلدانی یونانی که قطعه محبوب عتیقههایش بود به امانت گذاشته شد.
خاکستر فروید در گلدان یونانی عتیقه
سایکولوژیست های بدکردار (5): هنری موری زناکار
هنری موری (Henry Murray) (1988-1893) آمریکایی دوره کودکی همراه با طرد شدن از سوی مادر و سطح بالای حساسیت نسبت به درد و رنج دیگران، و گونهای از جبران نارسایی به شیوه آدلری برای دو نقص-لکنت زبان و ناتوانی در ورزش را تجربه کرده است.
او پس از فارغالتحصیل شدن از دانشکده پزشکی دانشگاه کلمبیا، وارد رشته جراحی شد، در بیوشیمی پژوهش کرد، و از دانشگاه کمبریج در رشته بیوشیمی درجه دکترا گرفت، که مطمئناً یکی از راههای پیرامونی ورود به حرفه روانشناسی است. پس از گذراندن سه هفته با یونگ که ظاهراً برایش روشنگر بود و گذراندن یک شب فراموش نشدنی با فروید و دخترش آنا، موری مطالعاتش درباره? شخصیت را در کلینیک روانشناسی هاروارد آغاز کرد.
هنری موری
هنری موری عاشق کریستیانا مورگان، زن زیبا، ثروتمند و متأهلی شد که او نیز دچار حملات افسردگی بود و تحت تأثیر کار یونگ قرار داشت. موری نمی خواست همسر خود را که 7 سال از ازدواجشان می گذشت ترک کند. او می گفت که از فکر طلاق بیزار است، اما در عین حال نمی خواست معشوقه خود را که طبیعت پرشور و هنرمندانه اش با طبیعت همسرش به کلی فرق داشت، رها کند. موری اصرار می ورزید که به هر دو زن احتیاج دارد!
هنری موری
موری به مدت 2 سال با این تعارض زندگی کرد، تا اینکه بنا بر توصیه کریستیانا مورگان برای ملاقات با کارل یونگ به زوریخ رفت. این دو مرد یک ماه را با هم گذراندند و یونگ قادر بود مشکل موری را با آموزش و نمونه حل کند. یونگ نیز با یک زن جوان رابطه جنسی داشت، رابطه ای که از همسرش مخفی نماند. یونگ به موری توصیه کرد که او نیز همین کار را بکند و موری در مدت 40 سال بعدی این کار را انجام داد!
در ابتدا همه بازیگران اصلی این نمایشنامه به کارگردانی یونگ، خود را در زوریخ یافتند. او تأکید کرد که شور کریستیانا مورگان توسط تونی ولف (Toni Wolf) که معشوقه یونگ بود، تحلیل شود. یونگ خود چند ساعت را با کریستیانا گذراند و رؤیاها و پندارهای نامأنوس او را تحلیل کرد.
همسر موری، ژوزفین از بازی کردن نقش خود ناراضی بود. او فقط 20 دقیقه با یونگ بود و به او گوش می داد که می گفت همسر او چقدر به زندگی کردن با او و کریستیانا هر دو با هم نیاز دارد. ژوزفین موری، سریعاً برداشت کرد که یونگ «پیرمردی هرزه» است (رابینسون، 1992، ص 161).
این تجربه با یونگ و حل تعارض زناشویی موری!، موری را به سوی حرفه ای در سایکولوژی جلب کرد. او این مشکل بسیار پیچیده را به سایکولوژی آورد و سایکولوژی به او پاسخ داد. برای کسی که سعی دارد تصمیم بگیرد که آیا سایکولوژی چیزی برای ارائه دارد، هیچ چیز باارزش تر از تجربه واقعی زندگی نظیر این نخواهد بود (آندرسن، 1988، ص 150). بنابراین، یونگ کاری بیش از حل کردن تعارض های شخصی و حرفه ای موری انجام داده بود؛ او موری را از وسعت و تأثیر نیروهای هشیار آگاه کرده بود. موری نوشت «دریچه های عظیم دنیای شگفتی باز شدند، من ناهشیار را تجربه کردم!» (موری، 1940، ص 153)
(به نقل از کتاب نظریه های شخصیت شولتز، ص 216 و 217)
کارن هورنای (1952-1885): دارای افکار خودکشی و زناکار (زنای محصنه)
سال های اول ازدواج او زمان اندوه شخصی بود. او 3 دختر به دنیا آورد، ولی احساس ناخشنودی و پریشانی توان کاه می کرد. او از گریه کردن، معده درد، خستگی مزمن، رفتارهای وسواسی، سردمزاجی و آرزومندی برای خواب، حتی شکایت می کرد. او در دفتر خاطرات خود نوشت «دیروز فکر خودکشی را در سر می پروراندم». ناتوانی کامل در خویشتنداری. احساس نیرومند علیه اسکار (همسرش)، ناتوانی در کارکردن (نقل شده در پاریس، 1994، 2 58). پیوند آنها بعد از 17 سال در 1927 خاتمه یافت.
کارن هورنای
هورنای در طول مدت ازدواج خود و پس از آن چندین رابطه عشقی داشت. همسر او نیز روابط جنسی داشت و هر دوی آنها موافقت کرده بودند که ازدواج آزادی داشته باشند و روابط خارج از زناشویی خود را با احتیاط انجام دهند. در بین محافل روشنفکرانه طبقه متوسط بالا، که آنها بخشی از آن بودند، این گونه توافق ها غیرعادی نبود. هنگامی که هورنای پی برد این دلبستگی ها به تسکین افسردگی و مشکلات هیجانی دیگر او کمک نمی کنند، تصمیم گرفت تحت روان کاوی قرار گیرد.
کارن هورنای
اریک اریکسون (1994- 1902): زنازاده، زناکار، دارای فرزند زنازاده
نظریهپردازی که مفهوم بحران هویت را به ما معرفی کرد، خودش دستخوش چندین بحران هویت شد. اریکسون در فرانکفورت آلمان متولد شد. والدین دانمارکی او ازدواج نکرده بودند و پدر او قبل از به دنیا آمدن او آنها را ترک کرد. مادر او به کارل شروهه آلمان مهاجرت کرد و 3 سال بعد با دکتر تئودور همبرگر پزشک اطفال اریک ازدواج کرد. چندین سال به اریک نگفتند که دکتر همبرگر پدر زیستی (واقعی) او نیست و او نامطمئن از نام و هویت روانیاش بزرگ شد. او نام خانوادگی همبرگر را تا 37 سالگی حفظ کرد، یعنی تا زمانی که او یک شهروند آمریکایی شد و نام اریک همبرگر اریکسون را برگزید.
اریک اریکسون
بحران هویت دیگر زمانی روی داد که اریک مدرسه را آغاز کرد. او باوجود اصل و نسب دانمارکی، خود را آلمانی میدانست، ولی همکلاسیهای آلمانی، وی را به خاطر اینکه مادر و ناپدریاش یهودی بودند، طرد کردند. همسالان یهودی، او را به دلیل اینکه قدبلند و بور بود و ویژگیهای چهرهی اسکاندیناوی داشت، طرد کردند.
اریک اریکسون به سرتاسر آلمان و ایتالیا سفر کرد و افکار خود را در یک دفتر یادداشت کرد و دنیای اطراف خود را مشاهده نمود.او خود را به طرز غیر عادی حساس و روان رنجور،حتی نزدیک به روان پریش توصیف کرد.او در دو دانشکده? هنر به تحصیل پرداخت و آثار خود را در یک گالری واقع در مونیخ به نمایش گذاشت.ولی هر بار آموزش رسمی را رها کرد تا پرسه زدن و جستجو برای هویت را از سر گیرد.
اریک اریکسون در سال 1929،هنگامی که در یک بالماسکه در وین شرکت کرده بود،با ژوان سرسون،نقاش و رقاص متولد کانادا که توسط یکی از شاگردان فروید روان کاوی شده بود آشنا شد. آنها عاشق هم شدند ولی زمانی که ژوان رقاص حامله شد، اریکسون از ازدواج با وی خودداری کرد. او توضیح داد که از احساس تعهد دایمی می ترسید و معتقد بود که مادر و ناپدری اش نوه ای را که یهودی نباشند تایید نخواهند کرد. وساطت دوستان او را متقاعد ساخت که اگر با ژوان ازدواج نکند،همان الگوی رفتار مردی را تکرار خواهد کرد که او را به وجود آورده و داغ نامشروع بودن را براو زده بود، که اریکسون عمیقاً این را احساس کرده بود.
وقتی او تصمیم گرفت با ژوان ازدواج کند،این کار را سه بار،طبق تشریفات یهودی،پروتستان،و عرفی انجام داد.
کارل یونگ (1961-1875): هیولای غیراجتماعی آلوده به تفکر خودکشی، زناو بیایمانی
یونگ در سوئیس و در خانواده ای که 9 کشیش (پدر و 8 عمویش) بود، متولد شد و در همان سالهای نخستن زندگی با مذهب و ادبیات یونان و روم باستان آشنا شد. او به پدرش نزدیک بود ولی وی را ضعیف و ناتوان می دانست. یونگ که به مادرش بدگمان و از پدرش ناامید شده بود، احساس می کرد که از دنیای بیرونی، دنیای واقعیت هشیار بریده شده است. او به عنوان گریز، به درون، به ناهشیار یعنی دنیای رؤیاها، پندارهها و خیالپردازیها پناه برد که احساس امنیت بیشتری در آن میکرد.
کارل یونگ
یونگ هنگام کودکی عمداً از کودکان دیگر دوری میکرد. یکی از معدود آشنایان وی از آن دوران، یونگ را به صورت هیولایی غیراجتماعی به خاطر میآورد (وِر، 1987، ص 29). تنهایی یونگ در نظریه وی منعکس شده است، به طوری که به جای روابط با دیگران، بر رشد درونی فرد تمرکز دارد.
یونگ در 38 سالگی دچار رویداد روانرنجور سختی شد که 3 سال ادامه داشت. وی معتقد بود در خطر از دست دادن تماس با واقعیت قرار داشت و آنچنان اندوهگین بود که از تدریس در دانشگاه زوریخ کنارهگیری کرد. گاهی اوقات او فکر اقدام به خودکشی را در سر میپرواند. او کنار تخت خود تپانچهای گذاشته بود تا اگر احساس کرد به جایی رسیده است که بازگشتی در آن نیست، از آن استفاده کند (نول، 1994، 207)
(کتاب نظریه های شخصیت، دوان شولتز و سیدنی آلن شولتز، ص 104 و 106)
یونگ با برخی از بیماران خود رابطه داشت (فیلم یک روش خطرناک A Dangerous Method 2011).
یونگ نیز با یک زن جوان رابطه جنسی داشت، رابطه ای که از همسرش مخفی نماند. یونگ به موری توصیه کرد که او نیز همین کار را بکند و موری در مدت 40 سال بعدی این کار را انجام داد! (به نقل از کتاب نظریه های شخصیت شولتز)
وی معتقد بود خدا را می شناسد و نیازی به ایمان داشتن به خدا نیست! (I know God, I don"t need to believe in God)
فیلم یک روش خطرناک (یونگ)A Dangerous Method 2011
تثلیث در سایکولوژی
در قرآن تثلیث نسبت به خداوند و شرک ورزی شدیدا نهی شده است (لاتقولوا ثلاثه در آیه 171 سوره نساء) و به عنوان یک ظلم عظیم تلقی می شود (ان الشرک لظلم عظیم در آیه 13 سوره لقمان). به همین شکل، سه گانگی و سه تا بودن مفاهیم در معرفت نیز ممنوع است و باید از آن پرهیز شود و نباید معرفت شرک آلود جایگزین معرفت توحیدی شود. در معرفت توحیدی، بین دو یا چند گزینه، گزینه درست انتخاب شده و سایر گزینه ها که غلط هستند، نفی می شوند. یعنی بین درست و غلط، حق و باطل، خیر و شر و ... درست و حق و خیر اقامه می شوند و گزینه های غلط و باطل و شر نفی می شوند.
لاتقولوا ثلاثة
ان الشرک لظلم عظیم
برخی از تثلیث ها یا سه گانه های موجود در علم سایکولوژی که به غلط روان شناسی ترجمه شده است، عبارتند از:
ردیف |
اعتقاد مسیحیت |
پدر |
پسر |
روح القدس |
1 |
اعتقاد فروید در مورد شخصیت |
اید |
ایگو |
سوپرایگو |
2 |
اعتقاد فروید در مورد ذهن |
هشیار |
نیمه هشیار |
ناهشیار |
3 |
اعتقاد یونگ |
خود |
ناهشیار شخصی |
ناهشیار جمعی |
4 |
اعتقاد اریک برن |
من کودکی |
من بالغ |
من والدینی |
5 |
اعتقاد هنری موری |
نهاد |
خود |
فرا خود |
6 |
ابعاد آگاهی ازنظر کمپلر |
اجتماعی |
روانی-جسمانی |
روحی |
ویلهلم رایش و انقلاب جنسی
ویلهلم رایش از بحث انگیزترین پیروان فروید بود که در اواخر عمر به روانپریشی دچار شد. وی فرضیات اولیه فروید را درباره سرکوب غریزه جنسی پذیرفته و بسط داد. نظراتی که خود فروید در سالهای بعد از آنها دست کشید!
به نظر رایش مشکلات شخصیتی و روان نژندی، ناشی از عدم ارضای جنسی طبیعی است. به علت آنکه علائم روان نژندی قادر به تخلیه کامل انرژی جنسی نیستند، انرژی جمع شده در وجود فرد به عنوان تنش بدنی ظاهر می شود.
در اثر دیگر خود «روانشناسی توده ای فاشیسم (The mass psychology of Fascism)» به عوامل روانشناختی اشاره می نماید که به #اقتدارگرایی می انجامد و اعضای جامعه را وادار می کند که از استقلال فردی خود دست کشیده و تسلیم دیکتاتوری شوند.
اولین برخورد با مراجع قدرت در دوران کودکی در رابطه با مسائل جنسی است که کنجکاوی کودک با ممانعت، تنبیه و تهدید والدین روبرو شده و تظاهر آشکار آن سرکوب می شود. این سرکوبی به سایر جنبه ها نیز گسترش یافته و بر کل شخصیت فرد حاکم می گردد. ناتوانی شخص از تجلی آزاد غریزه جنسی منجر به ناتوانی مجموعه شخصیت وی می شود. این به احساس حقارت و فرودستی در برابر مراجع قدرت می انجامد.
به اعتقاد رایش هر گونه کوشش در جهت گسستن بندهای اسارت در چنین جوامعی با شکست روبرو می شود و بر چسب خلافکاری می خورد. از دید ویلهلم رایش دیکتاتورها که نظم کهنه را به هم می زنند تنها خلافکارانی موفقند. رهایی انسان از اسارت با تکامل سالم جنسی او ممکن می شود.
این نظرات مخرب رایش در راستای انقلاب جنسی و تخریب اخلاق در جامعه نقش زیادی داشت. در نتیجه چنین تلاش هایی جامعه غربی حریم های انسانی و اخلاقی را درنوردیده و گرفتار روابط نامشروع و مخرب شده است. در نتیجه این عدم رعایت حدود و چهارچوب های اخلاقی حدود نیمی از جمعیت غرب دچار زنازادگی هستند و هویت خانوادگی خود را از دست داده اند.
آمار زنازادگی در جهان (نقشه خانواده)
در واقع، رایش مشکلات هویتی و خانوادگی خود را (رابطه نامشروع مادر با معلم سرخانه) به جامعه بشری تسری داده است!
سایکولوژیست های بدکردار: ویلهلم رایش
ویلهلم رایش Wilhelm Reich (1957-1897) پزشک، روان پزشک و روانکاو اتریشی آمریکایی، از زمینهسازان انقلاب جنسی در غرب به شمار میرود. نوشتههای او که بعضی از آنها را بارها تغییر داده بود، سویههایی میانرشتهای دارند. آثار او میان روانکاوی، جامعهشناسی و زیستشناسی سیر میکنند. او فرزند زمینداری یهودی بود و با تربیتی سخت پرورش یافت. در سن 13 سالگی رابطه مخفیانه مادرش را با معلم سرخانهای برای پدر فاش کرد؛ موضوعی که کمی بعد باعث خودکشی مادر، ضربه روانی پدر و عذاب وجدان طولانی او شد.
نوجوانی رایش با آغاز فروپاشی امپراتوری اتریش و جنگ جهانی اول در سال 1914 همزمان بود. او پس از بازگشت از خدمت داوطلبانه در جبهه جنگ، نخست به تحصیل در رشته حقوق پرداخت، اما از سال 1918 تحصیل در رشته پزشکی را در وضع ناآرام شهر وین آغاز کرد و بعد به حلقه شاگردان زیگموند فروید راه یافت. او به پژوهش علمی درباره جنسیت و سه رساله درباره نظریه جنسیت از فروید بسیار علاقه داشت. فقر، درگیریهای خیابانی و غارت خانهها بخشی از زندگی روزمره آن سالها در وین بودند. رایش به زودی به این نتیجه رسید که بایست بزهکاری و اقدامهای ضد اجتماعی را نه به عنوان جنایت، بلکه بیماریهایی بنگرد که قابل پیشگیری و درمان هستند.
ویلهلم رایش
وی بحث انگیزترین پیروان فروید و انسانی با استعداد بود که در اواخر عمر به روان پریشی دچار شد. وی فرضیات اولیه فروید را درباره سرکوبی غریزه جنسی پذیرفته و بسط داد. نظراتی که خود فروید در سالهای بعد از آنها دست کشید. به نظر وی مشکلات شخصیتی و روان نژندی، ناشی از عدم ارضای جنسی طبیعی است. به علت آنکه علائم روان نژندی قادر به تخلیه کامل انرژی جنسی نیستند، انرژی جمع شده در وجود فرد به عنوان تنش بدنی ظاهر می شود.
رایش باور داشت که انرژی جنسی می تواند به اضطراب بدل شده یا به شکل سادیسم و ستیزه جویی ظاهر شود. تخلیه کامل انرژی جنسی برای وی در درگیر شدن کامل فرد با فردی دیگر و آزادی تنش و فشار درونی معنی می شود.
همسر اول وی چنین می گفت که او دنیا را سیاه و سفید می دید. آدمها یا با او بودند و یا بر علیه او. بارها با لباس کوهنوردی و در حالی که کوله پشتی پر از لوازم پزشکی به دوش داشت در تظاهرات خیابانی حزب کمونیست در وین و برلین شرکت کرد و خطر درگیری با پلیس و دستگیری را به جان خرید. روحیه فرد گرایانه و افکاری که هر روز بیش از پیش حالتی عجیب و غریب تر به خود می گرفت، رفته رفته او را تنها و تنهاتر کرد.
در دهه 1960 که جوانان شورشی تمام هنجارها و ارزشهای جامعه سنتزده را به چالش گرفتند، آثار ویلهلم رایش به مهمترین منبع الهام آنها بدل شد. نظریات او هم به "انقلاب جنسی" یاری رساند و هم در شکستن قیدوبندهای تربیتی، به ویژه در پیشرفت جنبش رهایی زنان (فمینیسم) مؤثر افتاد.
او در طولِ سال 1933، که مصادف با پیروزی نازیسم است، دو کتاب منتشر میکند : روانکاویِ مَنِشی [ تحلیلِ خصائل] و روانشناسیِ تودهای فاشیسم . از حزب کمونیست طرد میشود، و در ماه اوتِ 1934 از انجمنِ روانکاویِ بینالمللی نیز اخراج میگردد. در زمانی که نازیها کتابها و بروشورهایش را آتش میزنند و دوستانش را میکُشند، وی در دانمارک پناهنده میشود، اما این کشور او را عنصر نامطلوب میداند،؛ پس از گذرِ کوتاهی در انگلستان، که در آنجا با مالینوفسکی دوست میشود، کسی که وی بعدها از نظراتِ او در ارائهی تحلیلاش در کتاب فورانِ اخلاقِ جنسی (1935) استفاده میکند، مدتی مقیمِ مالمو در سوئد میشود. اما پس از آنکه سوئد هم از اسکان دادن به او سر باز میزند به اسلو میرود؛ آنجا در 1938 مؤسسهی پژوهشهای زیستشناختیِ اقتصادِ جنسی را بنیان مینهد، کارزارِ بهتانهایی که مطبوعات نروژ علیه او به راه میاندازند مجبورش میکند در 1939 به آمریکا مهاجرت کند. سرزندگیِ خارقالعادهی ویلهلم رایشاز این تبعیدها و آزارها آسیبی نمیبیند؛ و با همسر سومِ خود، ایلسه اولندورف زندگیِ جدیدی را آغاز میکند.
در ملاقاتی که با اینشتین داشت نتوانست نظر او را جلب کند و از سوی اینشتین به عنوان فردی ذهن گرا که افکاری سطحی و بی مایه دارد توصیف شد.
اخراج از حزب کمونیست و انجمن بین المللی روانکاوی و جدایی همسر و فرزندانش ضربات تحمل ناپذیری بودند که او را کمی از قبل از جنگ دوم جهانی به آمریکا کشاند.
کتاب قتل مسیح (1953) The Murder of Christ او تعبیری جسورانه است از مسیح به عنوان یک انسان، همچون جسمیتیابیِ عشقِ تناسلی[ ژنیتال] در حالتِ سرشارِ آن.
کتاب قتل مسیح ویلهلم رایش
کتاب قتل مسیح ویلهلم رایش
خصومتِ روبه افرایشِ پزشکان، روانشناسان و روانکاوانِ آمریکایی و کارزارِ تحقیر و تمسخر علیه رایش در نشریهی Harpers’s Magazine در آوریل 1947، باعث میشود که ادارهی خوراک و دارو Food and Drug Administration خواهان یک تحقیقِ قضایی شود؛ رایش در مارس 1957 با اتهام فریب مردم به محاکمه کشیده شد و به دو سال زندان محکوم شد. او تا آخرین لحظه محکومیت خود را به توطئه کمونیست ها نسبت می داد.
ویلهلم رایش در زندان
مراجعِ قدرت اسباب و دستگاههای بسیار مهم رایش را ضبط میکنند و کتابها و آثار منتشرشدهی او را در دو نوبت در آتش میسوزانند.
ویلهلم رایش که زندانی شده بود، در 3 نوامبر 1957 در ندامتگاهِ Lewisburg احتمالاً بر اثر یک سکتهی قلبی میمیرد. بعدها همهی اموالِ رایش در اختیار بنیادی به نام Wilhelm reich Infant Trust Fund قرار میگیرد که دفاع و ترویج آثار او را برعهده دارد.
کلمات کلیدی: ویلهلم رایش، فروید، غریزه جنسی، سایکولوژیست، پزشک